جدول جو
جدول جو

معنی براه سپردن - جستجوی لغت در جدول جو

براه سپردن
(مُ)
مرکّب از: ب + راه + سپردن، نفرین و دعای بد کردن مثلاً سیدی بکسی گوید که ترا براه جد خود سپردم یعنی باطن جدم ترا خواهد زد و نیز گویند براه اجاغم سپردند و اجاغ بمعنی دودمان است. (آنندراج) :
کسی که منع تو از راه خانه ما کرد
چو چشم منتظرانش سپرده ایم براه.
قدسی (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ / تُ رُ رو کَ دَ)
رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. (از آنندراج). راه پیمودن. راه بریدن. (ارمغان آصفی). سلوک. (دهار) (تاج المصادربیهقی) (ترجمان القرآن). تسلم. (دهار) :
سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
همه سرفرازان سپردند راه.
فردوسی.
لاجرم نسپرند راه خطا
لاجرم دل بدیو نسپارند.
ناصرخسرو.
آن راه دوزخست که ابلیس میرود
بیدار باش تا پی او راه نسپری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پنهان کردن در خاک. زیر خاک نهفتن.
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ مَ)
مرکّب از: ب + راه + بردن، بسر بردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، راهی کردن. راه نمودن. راه بردن:
گفت ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی کلاه براه توان برد؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی)،
دو روزه عمر که خواهی نخواه میگذرد
چنانکه می بری آنرا براه میگذرد.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
راه سپردن. درنوشتن راه. درنوردیدن راه. کنایه از رفتن. (یادداشت مؤلف) :
فتنه ره تقدیر وقضا هرگز نسپرد
تا فکرت او پایۀ تقدیر و قضا شد.
مسعودسعد.
رجوع به راه سپردن شود
لغت نامه دهخدا